دستم را زیر چانهام مشت کردهام و بار دیگر به آدمهای اطرافم مینگرم. عجیب شدهاند عجیب...افکارم را که شبیه کلافی سردرگم شده است، بین تک تکشان میدوانم به آدمهای تازهای میرسم بعضیهایشان تندخویند، بعضی کمحرف، بعضی مغرور و بعضی ... حتی بعضیهایشان کمی عجیبترند، آری عجیبتر از بقیه. آنها حتی کمی ترسناکاند، شبیه نقاشی کودکیماناند. آنها یکچشم دارند و با همین یکچشمشان فقط میتوانند کمی ببینند، کمی درک کنند و کمی...آنها همهچیز را نصفه و نیمه میفهمند و این خطرناکترشان میکند. شاید شما هم از این آدمهای یکچشم دیده باشید، به ظاهرشان نگاه نکنید درست است که روی صورتشان دو چشم دیده میشود، اما درواقع یکی از چشمها نقاشی است. این آدمها همان کسانی هستند که گاهی لباس قاضی میپوشند و قضاوت میکنند، گاهی علامه میشوند و فتوا میدهند، گاهی راهنما میشوند و راهنشان میدهند و گاهی حتی تیر میشوند، تیری تیز و بر اعماق جان مینشینند که آدمی مادامیکه عمر دارد نمیتواند مرهمی بر زخمشان بیابد. قضاوتهای یکطرفه را دیدهاید آنها که فقط با ظاهرشان سنجیده میشوند وبر چسب بدنامی میخورند. شاید قاضی این افراد و داستان زندگیشان هم آدمی یکچشمی است. اصلاً این روزها گاهی رسیدن به مقام و جایگاهی آدم را یکچشمی میکند. زرقوبرق مقامشان، نور یکچشمشان را میگیرد و میشوند همان آدم یکچشمی و این میشود که با یکچشم به مردم زیردستشان مینگرند و انگار با همان یکچشم یک دیوار بین خلق خدا میکشند و غنی و فقیر را از هم سوا میکنند. یک دیوار بلند، بلندتر ازآنچه فکرش را بکنید. آنقدر بلند که حتی صدای مردم فقیر را هم نشنوند. یکچشم شدهاند وهمان یکچشمشان هم چیزی جز پول نمیبیند. اصلاً انگار جز صدای پول نیز صدایی نمیشنوند. در سکوت رفاه و راحتیشان فارغ از فریاد کمک خواهی و درد و نیاز مردم کمی آنسوتر سکه بر روی سکه میگذارند و بالا میروند حتی گاهی بالاتر از سکههای عدد آووگادرو. کافی است فقط یک سکه از خواسته ذهنشان کمتر باشد. آنوقت است که غوغا میکنند و گاهی تاوان اینیک سکه را از مردم اطرافشان میگیرند و گرانی را به جان مردم میاندازند. گرانی که میآید، در خیابانهای شهر خودشان هیچچیز عوض نمیشود، پدری شرمنده نمیشود، مادری آواره نمیشود؛ اما وای از آن روز که گرانی به آنطرف دیوار نشت میکند زندگیشان سخت میشود، سختتر از دیروز. اصلاً چه اهمیتی دارد که عرق جبین پدری، دیگر حتی پاسخگوی نان خالی زن و بچهاش نمیشود؟ چه اهمیت دارد که دختری آرزوی عروس شدنش را قربانی گرانی کرده است؟ چه اهمیت دارد لباس نو آرزوی گروهی شده است؟ اصلاً چه اهمیت دارد فریاد درد، بقیه آنها که فقط یکچشم دارند و خودشان را میبینند! خودشان هم چه میدانند درد چیست؟ فقر چیست؟ این روزها باید خیلی از چشمهایمان مواظبت کنیم. حتی گاهی لازم است به یک متخصص چشم مراجعه کنیم، اما این بار نه برای گرفتن یک عینک. گاهی مشکل ما بزرگتر از این است که با عینک حل شود، اصلاً باید مطمئن شویم که دو چشم داریم، دو چشم که نقاشی نباشند. کار سختی نیست، کافی است با خودمان مرور کنیم همه مسافر یک مقصدیم، فقط در این سفر صندلی بعضی بهتر و راحتتر است. نکند اگر صندلی ما صندلی یک پزشک است فقط چشممان به جیب خودمان باشد و دستخالی بیمار را نبینیم، نکند اگر عالم این مردم هستیم چشممان به محبوبیتمان باشد و حواسمان به دانش ناقصی که در اختیار خلق قرار میدهیم نباشد، نکند اگر استادی هستیم چشممان به سپری شدن زمان باشد و ذهن تشنه دانشجو را نادیده بگیریم و هزاران نکندهای دیگر. اصلاً اگر هر شخص در جایگاه خود از چشمهایش مطمئن شود دیگر اینهمه مشکل مردم را دوره نمیکند. اگر روزی توانستیم هرکدام در نقش خودمان غیر از خود بقیه را هم ببینیم دستشان را بگیریم و قوت زانوی خمشان شویم و قدمی آنها را جلو ببریم، آنوقت است که میفهمیم ما با تکچشمیها نهتنها در داشتن یکچشم دیگر که زمین تا آسمان فرق داریم. فقط حواسمان باشد مبادا صندلی و منصبی آنها را از ما بگیرد. آنوقت است که دیگر نمیتوانیم همه را ببینیم، درکشان کنیم و نفس به نفس با دردشان زندگی کنیم و شاید روزی آه دختربچهای تا نسلها دامنگیرمان شود.
نویسنده: مرضیه نامدار، رشتهی بهداشت حرفهای
فاتح دنیای تکنولوژی...برچسب : نویسنده : einakdoodii بازدید : 82