آدم های یک چشمی

ساخت وبلاگ

دستم را زیر چانه­ام مشت کرده­ام و بار دیگر به آدم­های اطرافم می­نگرم. عجیب شده­اند عجیب...افکارم را که شبیه کلافی سردرگم شده است، بین تک تک­شان می­دوانم به آدم­های تازه­ای می­رسم بعضی‌هایشان تندخویند، بعضی کم‌حرف، بعضی مغرور و بعضی ... حتی بعضی‌هایشان کمی عجیب­ترند، آری عجیب­تر از بقیه. آن­ها حتی کمی ترسناک­اند، شبیه نقاشی کودکی­مان­اند. آن­ها یک‌چشم دارند و با همین یک‌چشمشان فقط می­توانند کمی ببینند، کمی درک کنند و کمی...آن­ها همه‌چیز را نصفه و نیمه می­فهمند و این خطرناک­ترشان می­کند. شاید شما هم از این آدم­های یک‌چشم دیده باشید، به ظاهرشان نگاه نکنید درست است که روی صورتشان دو چشم دیده می­شود، اما درواقع یکی از چشم­ها نقاشی است. این آدم‌ها همان کسانی هستند که گاهی لباس قاضی می­پوشند و قضاوت می­کنند، گاهی علامه می­شوند و فتوا می­دهند، گاهی راهنما می­شوند و راه‌نشان می­دهند و گاهی حتی تیر می­شوند، تیری تیز و بر اعماق جان می­نشینند که آدمی مادامی‌که عمر دارد نمی­تواند مرهمی بر زخمشان بیابد. قضاوت­های یک‌طرفه را دیده­اید آن­ها که فقط با ظاهرشان سنجیده می­شوند وبر چسب بدنامی می­خورند. شاید قاضی این افراد و داستان زندگی­شان هم آدمی یک‌چشمی است. اصلاً این روزها گاهی رسیدن به مقام و جایگاهی آدم را یک‌چشمی می­کند. زرق‌وبرق مقامشان، نور یک‌چشمشان را می­گیرد و می­شوند همان آدم یک‌چشمی و این می‌شود که با یک‌چشم به مردم زیردستشان می­نگرند و انگار با همان یک‌چشم یک دیوار بین خلق خدا می­کشند و غنی و فقیر را از هم سوا می‌کنند. یک دیوار بلند، بلندتر ازآنچه فکرش را بکنید. آن‌قدر بلند که حتی صدای مردم فقیر را هم نشنوند. یک‌چشم شده­اند وهمان یک‌چشمشان هم چیزی جز پول نمی­بیند. اصلاً انگار جز صدای پول نیز صدایی نمی­شنوند. در سکوت رفاه و راحتی­شان فارغ از فریاد کمک خواهی و درد و نیاز مردم کمی آن­سو­تر سکه بر روی سکه می­گذارند و بالا می­روند حتی گاهی بالاتر از سکه­های عدد آووگادرو. کافی است فقط یک سکه از خواسته ذهنشان کمتر باشد. آن‌وقت است که غوغا می­کنند و گاهی تاوان این‌یک سکه را از مردم اطرافشان می­گیرند و گرانی را به جان مردم می­اندازند. گرانی که می­آید، در خیابان­های شهر خودشان هیچ‌چیز عوض نمی­شود، پدری شرمنده نمی‌شود، مادری آواره نمی­شود؛ اما وای از آن روز که گرانی به آن‌طرف دیوار نشت می­کند زندگی‌شان سخت می­شود، سخت­تر از دیروز. اصلاً چه اهمیتی دارد که عرق جبین پدری، دیگر حتی پاسخ­گوی نان خالی زن و بچه‌اش نمی­شود؟ چه اهمیت دارد که دختری آرزوی عروس شدنش را قربانی گرانی کرده است؟ چه اهمیت دارد لباس نو آرزوی گروهی شده است؟ اصلاً چه اهمیت دارد فریاد درد، بقیه آن­ها که فقط یک‌چشم دارند و خودشان را می‌بینند! خودشان هم چه می­دانند درد چیست؟ فقر چیست؟ این روزها باید خیلی از چشم­هایمان مواظبت کنیم. حتی گاهی لازم است به یک متخصص چشم مراجعه کنیم، اما این بار نه برای گرفتن یک عینک. گاهی مشکل ما بزرگ‌تر از این است که با عینک حل شود، اصلاً باید مطمئن شویم که دو چشم داریم، دو چشم که نقاشی نباشند. کار سختی نیست، کافی است با خودمان مرور کنیم همه مسافر یک مقصدیم، فقط در این سفر صندلی بعضی بهتر و راحت‌تر است. نکند اگر صندلی ما صندلی یک پزشک است فقط چشممان به جیب خودمان باشد و دست‌خالی بیمار را نبینیم، نکند اگر عالم این مردم هستیم چشممان به محبوبیتمان باشد و حواسمان به دانش ناقصی که در اختیار خلق قرار می­دهیم نباشد، نکند اگر استادی هستیم چشممان به سپری شدن زمان باشد و ذهن تشنه دانشجو را نادیده بگیریم و هزاران نکند­های دیگر. اصلاً اگر هر شخص در جایگاه خود از چشم­هایش مطمئن شود دیگر این‌همه مشکل مردم را دوره نمی­کند. اگر روزی توانستیم هرکدام در نقش خودمان غیر از خود بقیه را هم ببینیم دستشان را بگیریم و قوت زانوی خمشان شویم و قدمی آن­ها را جلو ببریم، آن‌وقت است که می­فهمیم ما با تک‌چشمی‌ها نه‌تنها در داشتن یک‌چشم دیگر که زمین تا آسمان فرق داریم. فقط حواسمان باشد مبادا صندلی و منصبی آن­ها را از ما بگیرد. آن‌وقت است که دیگر نمی­توانیم همه را ببینیم، درکشان کنیم و نفس به نفس با دردشان زندگی کنیم و شاید روزی آه دختربچه‌ای تا نسل‌ها دامن‌گیرمان شود.

 

نویسنده: مرضیه نامدار، رشته‌ی بهداشت حرفه‌ای

فاتح دنیای تکنولوژی...
ما را در سایت فاتح دنیای تکنولوژی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : einakdoodii بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 23 دی 1397 ساعت: 22:03